کد خبر: ۲۵۴۷
۳۰ بهمن ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

کارآفرینی با دورریختی‌ها

او یاد گرفته است که از وسایل دورریختنی چیزهای با ارزشی درست کند. جاسوئیچی را با پوست گردو و صدف‌های کوچک تزیین می‌کند.گل و گیاه و انار خشک شده را به همراه تکه‌های کاغذ رنگی در کنار هم قرار می‌دهد. باور دارد که می‌شود از کمترین امکانات بیشترین استفاده را کرد. کارآفرین ما زمین می‌خورد ولی شکست نمی‌خورد! چند ماه در رنج می‌ماند اما دوباره از لاکش خارج می‌شود و به بازار می‌رود. این بار همان رنج را دستمایه کارش می‌کند تا دوباره از این سوراخ گزیده نشود.

محل کارش بوی عید می‌دهد: از تخم‌مرغ رنگی تا وسایل تزیینی شب چله! دستان هنرمند چند بانو در کارگاهی که رنگ‌ها در آن هم روی در و دیوار و زمین می‌غلتند هنرمندانه می‌چرخد. حرف می‌زنند. خواهرانه از فراز و فرود زندگی درددل می‌کنند در میان کار و رزق حلال و نان به خانه می‌برند. او که متولد 1363 است و همسر و مادر دو فرزند، در کنار همه آن‌ها و با همراهی‌شان لقب یک کارآفرین را هم برای خود کسب کرده‌ است. مثل خیلی از دخترهای هم‌سن‌وسال خود، درس می‌خواند و دانشگاه می‌رود. 

مدرک کاردانی گرافیک را از دانشگاه الزهرا مشهد می‌گیرد و برای گرفتن مدرک کارشناسی، راهی دانشگاه تربیت مدرس شهید رجایی تهران می‌شود. «آن زمان که من گرافیک می‌خواندم، کاردانی به کارشناسی را فقط دانشگاه شهید رجایی و شریعتی تهران داشت. تصمیم گرفتم دانشگاه شهید رجایی تهران بروم و در خانه پدربزرگ و مادربزرگم ریخت‌وپاش‌های کارهایم را انجام بدهم! خوابگاه برای این رشته خیلی مناسب نیست چون جای لازم را برای انجام کارها ندارد.»

از آن بچه‌درس‌خوان‌هایی می‌شود که علاوه بر نمره بیست، چند تا علامت مثبت هم کنار نامش می‌خورد و استادان حسابی از او راضی هستند. در این دوران هم در اوقات فراقت مشغول به کار می‌شود و پس از اینکه درسش تمام می‌شود، به مشهد برمی‌گردد. مدتی در یک شرکت تبلیغاتی کار می‌کند و بعد راهی خانه بخت می‌شود. در این مدت، حدود 10 کتاب به اسم «با هم بسازیم» می‌نویسد و تصویر روی جلد کتاب کودک طراحی می‌کند.


چند تخم‌مرغ سفالی گرفتم و آن‌ها را رنگ کردم

سال 85 ازدواج می‌کند و هم‌زمان به کارش در شرکت تبلیغاتی ادامه می‌دهد. از اینجاست که دیگر مثل خیلی از دخترهای هم‌سن‌وسال خود ادامه نمی‌دهد. «ازدواج که کردم، فعالیت‌های هنری‌ام بیشتر شد و کار صنایع دستی را زمانی که خانه خودم رفتم شروع کردم. البته آن موقع، شرایط مالی ما طوری بود که دونفری باید کار می‌کردیم. شغل همسرم آزاد بود. البته الان کارمند است ولی آن زمان کار آزاد داشت. چند ماهی مانده به عید چند تخم‌مرغ سفالی گرفتم و آن‌ها را رنگ کردم. 

برنامه‌ فروش نداشتم. می‌خواستم به بچه‌های اقوام و دوستانی که برای عیددیدنی می‌آمدند، به عنوان عیدی، هدیه بدهم. وقتی کارها تمام شد، همسرم خیلی از آن‌ها تعریف کرد و چند تایی را همراه خودش به محل کارش برد تا به همکارانش نشان بدهد. پرسید: اگر این‌ها را بفروشم اشکالی ندارد؟ من هم گفتم: نه. وقتی خانه برگشت، همه را فروخته بود و دست خالی بود. بعد از آن، سفارش همکارانش آن‌قدر زیاد شد که تا عید چند هزار تخم‌مرغ رنگ کردم و فروختیم! برای اینکه کارها آماده شود، زن و شوهر شبانه‌روزی کار می‌کردیم و تا نیمه‌شب بیدار بودیم. 

همان سال چندتایی از تخم‌مرغ‌ها را که مانده بود برای یکی از شیرینی‌فروشی‌های معروف بردم. تا فروشنده داشت فکر می‌کرد که بخرد یا نه، همان‌جا چندتا مشتری پیدا شدند و کارها را خواستند که مغازه‌دار ترغیب شد و همه را خرید. برای فروش، آن سال فقط همین یک مغازه را رفتیم و از همان‌جا انجام کارهای هنری در زندگی من جرقه خورد.


طاقچه‌های خانه را نقاشی کرده بود

او کم‌کم به صنایع دستی علاقه‌مند می‌شود. از پیش، زمینه‌های هنری آن را آموخته است. این آموخته‌ها تنها از دانشکده نبود و در دوران کودکی او ریشه داشت. «مادرم از بچگی به ما یاد داده بود هنرمند باشیم. خودش هرکدام از طاقچه‌های خانه را به گونه‌ای نقاشی کرده بود. منظره برف و جنگل و باغ روی طاقچه‌ها می‌کشید و گاهی اجازه می‌داد و من و خواهرم در نقاشی‌هایش دست ببریم و برگ یا گلی را هم ما بکشیم و رنگ کنیم. برای بیرون کار نمی‌کرد ولی علاقه زیادی به هنر و نقاشی داشت. همین علاقه به من و خواهرم منتقل شد. الان خواهرم هم در کارهای هنری موفق است. 

مادرم از بچگی به ما یاد داده بود هنرمند باشیم. خودش هرکدام از طاقچه‌های خانه را به گونه‌ای نقاشی کرده بود و گاهی اجازه می‌داد و من و خواهرم در نقاشی‌هایش دست ببریم

من هم سعی کردم کارهایی که انجام می‌دهم تک و ویژه باشد. طرح‌ها را کاملا ذهنی و خلاقانه می‌زنم. همیشه هم سعی می‌کنم آن‌ها را با قیمت مناسب ارائه دهم. روی سود کم تأکید دارم ولی با کیفیت کار می‌کنم. مشتری مطمئن است بیش از آنچه می‌پردازد دریافت می‌کند.»


اتفاقی تخم شترمرغ به دستم رسید

خلاقانه به کارهایش ادامه می‌دهد. خلاقیت ذات هنر است و برای مانا شدن و جلب نظر دیگران، همیشه باید دنبال کارهای نو بود. تازه‌به‌تازه و نوبه‌نو باید چشم مخاطب را نوازش داد، نوازشی که خانم ایمانی از آن غافل نبوده است. «سال بعد، اتفاقی تخم شترمرغ به دستم رسید و روی آن نقاشی کردم. این کار هم فروش خوبی داشت. هم‌زمان، روی شیشه هم کار می‌کردم و هنوز در شرکت تبلیغاتی مشغول به کار بودم. 

همان موقع، به همراه دیگر خانم‌هایی که می‌شناختم، در بازارچه‌ها و نگارخانه‌ها برای فروش کارهایم میز اجاره می‌کردم. با این کار، هم سلیقه مردم دستم می‌آمد هم با دیگر خانم‌هایی که کار صنایع دستی می‌کردند آشنا می‌شدم. همان ایام، یعنی در سال دوم زندگی مشترک، همسرم برای طرح کار مجبور شد برود درگز. با رفتن او خیلی تنها شدم و این تنهایی باعث شد وقت بیشتری برای کارهای هنری بگذارم.»


از شرکت بیرون آمدم

کارآفرین قصه ما تنهایی‌اش را با کارهای هنری پر می‌کند و به خلق کارهای نو دست می‌زد، کارهایی که شاید بازاری برای آن‌ها نداشت اما امید به فروششان هرروز در دلش جوانه می‌زند. در میان این بیم‌وامیدها زندگی مشترک آن‌ها رنگ و بوی قدمی نو می‌گیرد و کم‌کم ندای مادر شدن در زندگی‌اش می‌پیچد. «باردار که شدم، تا پنج‌ماهگی شرکت تبلیغاتی می‌رفتم ولی بعد از آن، احساس کردم دیگر نمی‌توانم و اذیت می‌شوم. همین که از شرکت بیرون آمدم، یک سفارش عمده نقاشی روی تخم شترمرغ گرفتم. 

شرایط جسمی مناسبی نداشتم ولی کار را قبول کردم. از پس کار برنمی‌آمدم از بس که زیاد بود. برای انجام این کار، مادر و پدرم خیلی کمکم کردند. شستن آن‌ها خیلی سخت بود ولی هر طور بود کار را رساندم و با همکاری دوستانم نقاشی‌ها را انجام دادم. عید سال سوم، یک پروژه سنگین تخم شترمرغ تحویل دادیم. پسرم که به دنیا آمد تا مدتی کار گرافیکی نکردم تا اینکه سال 90 همراه همسرم برای ادامه کارش به کلات رفتیم. کلات به من خیلی کمک کرد. آنجا گردشگر زیاد می‌آمد و من کارهایم را به بازارچه صنایع دستی می‌دادم. استقبال خوبی از آن‌ها می‌شد. 

بعد از کلات، همسرم به شهر دیگری منتقل شد. من همراهش نرفتم و در طبقه بالای خانه پدرم در مشهد ساکن شدم. حدود 6 سال فقط پنجشنبه‌ها و جمعه‌ها همسرم را می‌دیدم و روزهای دیگر هفته تنها بودم. در این مدت، پدر و مادرم خیلی کمکم می‌کردند. هنوز هم خیلی کمکم هستند و از بچه دوونیم‌ساله‌ام را نگهداری می‌کنند تا من به کارگاه برسم.»


 

 

به اندازه‌ای سود کردیم که تنها توانستیم یک سفر شمال برویم

خانواده خانم ایمانی او را همراهی می‌کنند و خانه پدری برایش کارگاهی برای کارآفرینی می‌شود. او همان سال تصمیم می‌گیرد در حوزه صنایع دستی عرض اندامی جدی کند و در نمایشگاه بین‌المللی صنایع دستی شرکت کند. «اتفاقی با همسرم تصمیم گرفتیم در نمایشگاه صنایع دستی تهران که بین المللی هم بود شرکت کنیم. پسرم چهارساله شده بود و همسرم یک هفته برای این نمایشگاه مرخصی گرفت. هرچه کار داشتم برداشتیم و راهی شدیم. 

در حدی که توقع داشتم کارها فروش نرفت. به اندازه‌ای سود کردیم که توانستیم یک سفر شمال برویم اما آنجا یک اتفاق خوب برایم پیش آمد. آن هم آشنایی با آقایی مشهدی بود که تعدادی جاسوئیچی به من سفارش داد. گفت: هرچه کار بزنید می‌خواهم و در کل ایران توزیع می‌کنم. برای این کار، خانه‌ام را کارگاه کردم. چند خانم را برای کار هماهنگ کردم و آموزش‌های لازم را به آن‌ها دادم. 

آن زمان کارها را می‌بردند خانه خودشان انجام می‌دادند. آنجا بود که من کار تولیدی در تیراژ بالا را یاد گرفتم. البته یک سال بعد، ناگهان و بدون هماهنگی، آن آقا رابطه کاری‌اش را با من قطع کرد. ظاهرا از چین کارهای ارزان‌تری وارد کرده بود که دیگر سراغ من نیامد. کلی کار و مواد خام روی دست من مانده بود که نمی‌دانستم با آن‌ها چه‌کار کنم. کار تولیدی خوابید و بچه‌ها پراکنده شدند.»


سه ماه طول کشید تا دوباره خودم را جمع و جور کردم

او یاد گرفته است که از وسایل دورریختنی چیزهای با ارزشی درست کند. جاسوئیچی را با پوست گردو و صدف‌های کوچک تزیین می‌کند.گل و گیاه و انار خشک شده را به همراه تکه‌های کاغذ رنگی درکنار هم قرار می‌دهد.

او باور دارد که می‌شود از کمترین امکانات بیشترین استفاده را کرد. کارآفرین ما زمین می‌خورد ولی شکست نمی‌خورد! چند ماه در رنج می‌مانند اما دوباره از لاکش خارج می‌شود و به بازار می‌رود. این بار همان رنج را دستمایه کارش می‌کند تا دوباره از این سوراخ گزیده نشود. «سه ماه طول کشید تا خودم را جمع و جور کردم. خیلی سخت بود ولی یاد گرفتم دیگر خودم با مشتری‌هایم ارتباط بگیرم و فقط با یک نفر در ارتباط نباشم. از آن به بعد، وارد کار رزین شدم. البته همان آقا چند سال بعد دوباره سراغ کارهای من آمد. 

یاد گرفتم دیگر خودم با مشتری‌هایم ارتباط بگیرم و فقط با یک نفر در ارتباط نباشم

آن موقع دلار گران شده بود و واردات از چین سود نداشت. یک سال دوباره با هم کار کردیم و باز یکباره بی‌خبر رفت ولی این‌بار دیگر زیان نکردم چون مشتری خودم را داشتم. الان حدود 40 نمایندگی فروش در شهرهای مختلف دارم. البته از دیگر کشورها مانند ترکیه، ایتالیا و تایلند هم مشتری پیدا کرده‌ام که اگر اتفاقی پیش بیاید و یکی را از دست بدهم زیان نمی‌کنم. این را هم بگویم که این نمایندگی‌ها را به مرور و در نمایشگاه‌های مختلف به دست آورده و تلاش کرده‌ام با آن‌ها ارتباط بگیرم.»

 


حتی نمی‌دانستم اسم این کار چیست!

خانم ایمانی دوباره سرپا می‌شود و کار را در دست می‌گیرد. کارآفرینی همین است، همین که گاهی زمین می‌خوری و زمین می‌خوری و توکل می‌کنی و دست به زانو می‌گیری و بلند می‌شوی، کاری که کارآفرین امروز شهربانوی ما بارها و بارها انجام می‌دهد. «رزین را هم از گوشه خانه شروع کردم. کارهایم را روی میز آشپرخانه پهن می‌کردم. فقط پنجشنبه‌ها و جمعه‌ها که همسرم می‌آمد خانه مرتب بود وگرنه کل هفته ریخت‌وپاش داشتیم و کارها را انجام می‌دادیم. 

آن زمان حدود 10 نفر از خانم‌ها با من کار می‌کردند. زمانی که کار رزین را شروع کردم، حتی نمی‌دانستم که اسم این کار چیست و موادش را پیدا نمی‌کردم. فقط می‌دانستم می‌خواهم این کار را انجام دهم. اوایل فکر می‌کردم شیشه مایع است! موادی که می‌خریدم، چون شناختی نداشتم، کیفیت نداشتند و زود خشک نمی‌شدند. یادم هست سال 90 مبلغ 300 هزار تومان مواد اولیه خریدم ولی مجبور شدم دوسوم آن را دور بریزم چون خراب شد. فقط از یک‌سوم کار خروجی گرفتم که آن هم کار درجه‌یک نشده بود. 

دوستان و اقوام به دلیل لطفی که به من داشتند آن‌ها را خریدند. به مرور کار را یاد گرفتم، عمده‌فروشی‌ها را پیدا کردم و کار برایم مناسب و باکیفیت درآمد. بعد از آنکه کارم گرفت، واحد کناری را که یک واحد کوچک چهل‌متری بود و به دانشجویان اجاره می‌دادند از پدرم اجاره کردم. اجاره‌ای که می‌دادم برای دلخوشی خودم بود و در اصل، اجاره‌بهای آن بیشتر بود، اما پدرم آن را به من داد تا کارگاهم را راه بیندازم و خانم‌ها برای انجام کار آنجا بیایند. البته من هیچ‌وقت خانم‌ها را برای آمدن مجبور نمی‌کنم چون می‌دانم بچه دارند و کارهای خانه هم روی دوش آن‌هاست. 

تا جایی که امکان داشته باشد، می‌گویم کارها را خانه ببرند و انجام دهند. این هنر پرهزینه و گران است و ما با تمام تجربه کاری‌ای که داریم، اگر ریزه‌کاری‌ها را رعایت نکنیم، رزین خراب می‌شود و باید آن را دور بریزیم.»

 

کرونا کار را برایم سخت کرد

کم‌کم کار روی غلتک می‌افتد و تجربه افت‌وخیزهای خانم ایمانی را کمتر می‌کند او کارش را گسترش می‌دهد و کارگاهش را بزرگ‌تر می‌کند و برای تعداد بیشتری از خانم‌ها کارآفرینی می‌کند، کارآفرینی‌ای که در کوچه‌پس‌کوچه‌های حاشیه شهر هم می‌رود و باعث نان‌آوری می‌شود. اما هر لحظه تهدیدی در کارآفرینی هست و سرازیری ناگهان سربالایی می‌شود! کرونا به جان کار و بار خیلی‌ها می‌افتد و در خیلی از کارگاه‌ها را تخته می‌کند. 

«شرایط کرونا کار را برایم سخت کرد و بچه‌ها یک بار دیگر پراکنده شدند. اما دوباره سعی کردم همه‌چیز را جمع و جور کنم. الان با پاقدم هرکدام از بچه‌هایی که دوباره برمی‌گردند یک سفارش کار می‌آید ولی در این شرایط، توقع دارم دست‌کم میراث فرهنگی از ما حمایت کند و زمینه فروش در بازارچه‌های مختلف را برای ما فراهم آورد، نه اینکه روزبه‌روز زمینه فروش کارهای چینی بیشتر شود. 

کارآفرینی و صنایع دستی به نظر من زنجیره‌ای است که اگر یک حلقه حرکت کند، سراسر زنجیر به حرکت درمی‌آید و برای افراد زیادی کار ایجاد می‌شود. ما همه سر یک سفره نشسته‌ایم و باید از یکدیگر حمایت کنیم، نه اینکه به دلیل داشتن روابط، تنها عده‌ای بتوانند بالا بروند.»

این کارآفرین مشهدی که تاکنون سراغ وام‌های حمایتی نرفته است عقیده دارد هزینه‌های کار باید از سود آن تأمین شود و اعتقادی به وام‌های درصد بالا ندارد. آرزویش این است که در ادامه، بتواند کارش را در حوزه ارائه چند نوع هنر ارائه و کار رزین را از زیورآلات به دیگر وسایل کاربردی گسترش دهد.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44